دلم می خواد بمیرم
دلم می خواد زودتر برم و به اصلش برسم
 دنیا با تمام اهدف و انگیزه هاش و وابستگی هاش برام پوچ 
دلم نمی خواد خودمو مثل بقیه درگیر کنم
 میدونی دعام از 17 سالگی چی بوده .....
                                   خدایا منو از این بهتر نمیکنی از این بدتر نکن
 ای خدا هر سال بدتر از پارسال دینگ دینگ ....
 ای دریغ......... خواب می دیدم !!!!! هر چی از دلم میگذشت به سرعت نور تو
 خواب می دیدم ........  وای چه دل پاکی داشتم     و چه خوابهایی !!!!
 چه کردم .....     با اون عطیه پاک خدا چه کردم !!!!
الان مثل 1 لباس  کثیف و چروک شدم ... 
 ای خدا 10 سال دیگم چی میشم ؟ وای بر من که بخوام مثل خیلی ها تو سن 70
سالگی نماز شب بخون بشم ٬ اونم برا اینکه فقط 1 جوری حجم کثافت کاری 70 ساله رو کاهش بدم 

نه عزیز میدونم که اینجا نیستم برا این زندگی روتین و تکراری.  خدا الکی مارو
 احسن الخالقین نخونده  ٬ کجاس این جاده که به این واژه ختم بشه ؟؟ 

 گفت خوب شاید باهامون کار داره که اینجا نگهمون داشته !!!

عجب حرفی....   آب رو اتیش بود... 
 ای وای پس آره واقعاً....  هنر نکردم اگر الان برم با همین نامه اعمال٬  اگر تونستم تا 70 سالگی.....

  وای خدا چقدر سنگین این وظیفه بندگی٬  تا احسن الخالقین شدن... !!!! 
 ابرو خدا رو نکنه دارم می برم!!     اخه خدا انگار به من گفت احسن مخلوقات نه ؟!؟!؟!

  به پیامبر حسودیم میشه...  ابرو خدا رو خرید :) 
چه عظمتی.. 
 ای خدا غار حرا را گم کرده ام٬ در این جاده معرفت .
چه کرد این محمد(ص) که به غار رسید؟!     آره شاید چاره کار همین باشه از این به بعد دنبال نشونه های غار بگردم 
یقین پیدا کردم که کارمون داره  که تو دنیا نگهمون داشته
همون طور که علی(ع)  رو نگه داشت٬  زینب (س)را ....
و تا الان مهدی(عج) را ...
 
                      مبعث حضرت رسول(ص) بر نسل بشریت تهنیت باد

                که اگر نبود این بعثت شاید واژه  احسن الخالقین بی معنی می ماند  

 نه دیگه دلم نمی خواد بمیرم حالا بگردم ببینم با من تو دنیا چی کار داره :)
شب جمعه و ماه رجب و شب بعثت ...
برا همه دعا کنید
نظرات 18 + ارسال نظر
سونیا جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 05:39 ق.ظ http://soniya.blogsky.com/

سلام و عیدتون مبارک . میگم که .............. حال گیریه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ میخوام بمیرم میخوام بمیرم . راه انداختین ؟ آدما معمولا خودشون حالشون گرفته هست ................ یکم به فکر منه بچه دل نازک هم باشین که میام اینجا .

پارسا جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:07 ب.ظ http://khalvatkadeh.blogsky.com

سلام خوب من
نوشتتون پر از نشانه هایی است که حیفه همینجوری و سر سرکی از اونا رد بشی. یه جورایی آدم رو تکون میده؛ تکونی که بیش از هر آرامشی به درد آدم میخوره.
موفق باشی عزیز من

فلفلی شلمرودی جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:45 ب.ظ

سلام با تو هم عقیده ام.
http://shalamrood.blogfa.com/
http://www.shalamrood.blogsky.com/
http://khooda.blogfa.com/

فلفلی شلمرودی جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:35 ب.ظ

سلام . یه سری به وبم بزن . قسمت دوم رو گذاشتم.

مهتاب جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:38 ب.ظ http://mpaydar.blogfa.com

سلام
عیدت مبارک
نوشته هات خیلی زیباست
موفق باشی

فلفلی شلمرودی شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:49 ب.ظ

بله من به نوعی نویسنده هستم. در حقیقت شغل من خبرنگاری است و این داستانم قبلا در روزنامه چاپ شده.

[ بدون نام ] یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:06 ق.ظ http://saharnazdikast.blodsky.com

سلام عزیز
خوبی
خوش بحال تو که حداقل باور کردی غاری هست
این یعنی انگیزه حرکت
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
متنتو که خوندم یه حالی شدم
به قول خودت تو دلم انگار گفت دینگ...بد جوریم گفت
راستش چند روزه این فکر بدجوری درگیرم کرده
اگه اقامون بیاد من کجای این عالمم؟
واسه همین دلم خیلی گرفته
دلم راضی نمیشه به این که فقط مخالف نباشم اما میدونم واسه یار بودنم خیلی راه باید برم خیلی عقبم
وای خدا...
یا حق

ناناز یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 03:47 ب.ظ http://omidezendegi.blogsky.com

سلام مهربون....
ممنون از حضور سبزت .


خسته شدم از دلواپسی ها و دلشوره هایی که مدام دوشادوش لحظه ها و دقایقم هستند، از صدای زنگدار و کلافه کننده ی کلاغ های بیکاری که عصرهای تابستان خلوت کوچکم را برهم می زنند ! از نارفیقانی که در اوج تنهایی و حادثه ، دستانت را بی رحمانه رها می کنند و به دست اتفاق ها شوم می سپارند. آنقدر خسته ام که شاید تاب آن را نداشته باشم که دفتر خاطرات را ورق و به روزهای خوش و رنگین کمانی نگاهی بیندازم.

بازم بهم سربزن

نیلوفر دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:05 ق.ظ http://to0otfarangi.blogsky.com

اخ جون!برگشتی؟! می دونستم بر می گردی! عیدت مبارک گلم....خوش اومدی مسافر من!!!!

علی دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 05:38 ب.ظ http://jahromboy.blogsky.com

سلام ببخشید که دیر به دیر بهتون سر میزنم امیدوارم از من ناراحت نشده باشین امیذ وارم همیشه موفق باشین

سارا سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:15 ب.ظ http://dailynotes.blogsky.com

امیدوارم که بشه همه توی جاده معرفت حرکت کنیم و شناختی هرچند کم نسبت به خدا و خودمون پیدا کنیم.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:25 ب.ظ http://saharnazdikast.blodsky.com

سلام
عیدت مبارک
این روزا منو دعا کن یادت نره
خوب؟
خدا نگهدارت
یا حق

جاناتان پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:51 ب.ظ

رفتی سفر؟....

باران س جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:13 ب.ظ http://ghoorbagheyesabz.blogsky.com

سلام..........
تو دیگه چرا؟
تو دیگه چرا مثل من می نویسی...............
نمی دونم خدا چی کار داره ولی هر کاری هم که داره......
چی بگم که نگفتنم بهتره

نیلوفر شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 05:10 ق.ظ http://to0otfarangi.blogsky.com

خانومی؟کجایی؟اپ نمی کنی چرا اجی جونم؟!

سکوت شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:14 ق.ظ http://sokot.parsiblog.com

سلام..
دلم خستس ...
نمیدونم چه کار باید بکنم...
میترسم...
جالب نوشتین... من که لذت بردم...
موفق باشین...
اگه میشه برا من دعا کنید که به خواستم در این ماه برسم.. مرسی...

ناناز شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:35 ق.ظ http://omidezendegi.blogsky.com

عشق بازی به همین آسانی است
که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی
نیش زنبور عسل با نوشی
دو کبوتر باهم
و شب و روز طبیعت با ما
عشق بازی به همین آسانی است

سلام مهربون...
متن بسیار زیباودلنشینی نگاشتی
ای خدا غار حرا را گم کرده ام ُ در این جاده معرفت
موفق باشی

ستاره شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:23 ب.ظ http://jangjuyesolhjui.blogsky.com

فکر کنم باید کاری کنیم که کارمون به اتوشوئی نکشه .....اما اگه گاهی دیر جنبیدیم باید یه سر اونجا بزنیم.....به امید خدا مسافری؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد